باران نوبهارباران نوبهار، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

یک هدیه کوچولو

پست 3

20   نوشته شده در چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۴۵ خیلی وقته اینجا چیزی برات ننوشتم. حالا اومدم جبران کنم. امتحان داشتم و وقت نداشتم بنویسم. تو پست قبلی گفتم که اگه دختر خوبی باشی و حرکتات قشنگ باشه برات کالسکه و کریر و ساک میخرم. خوب! تو هم دختر خیلی خوبی شدی و نزدیکای رفتن برای خرید بود که احساس کردم داری زیادی به شکمم فشار میاری. لباسمو بالا زدم و دیدم یه چیز گرد و قلنبه جلوی معده ام زده بیرون و کمی هم حرکت میکرد. دو سه بار تکرار کردی و باباییت هم دید و دو تایی اینقدر ذوق کردیم و قربون صدقه ات رفتیم که نگو! نمیدونم کجات بود! شاید سرت بود! شایدم جای دیگه! به هر حال اون روز یعنی سه شنبه هفتم دی رفتیم و مامانی و خاله مهن...
22 دی 1389

پست 2

1 1 نوشته شده در دوشنبه هشتم آذر 1389 ساعت 13:56 نی نی! امروز یاد گرفتی قلنبه شی و بری یه گوشه سفت شی! قوز میکنی نانازم؟  پای کامپیوتر بودم که حست کردم. شاید عصبانی شدی که همش رو صندلی نشستم. اصلا خودت بودی؟ یا توهم بود؟ با این که نمیبینمت کلی حرکتات برام شیرینه! وقتی بیای بیرون و کاراتو ببینم که درسته قورتت میدم مامانی! راستی امروز تولد مامیته! یعنی من! تولدم مبارک! امسال دو تایی با همیم تو تولدم. اولین سالیه که با همیم!     12 نوشته شده در چهارشنبه دهم آذر 1389 ساعت 12:15 سلااااااااااااااااااام بر  دختر قشنگم! ...
17 دی 1389

پست 1

1 نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد 1389 ساعت 13:40 سلام بر نی نی کوچولوی خودم...    2 نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مرداد 1389 ساعت 11:56 دیشب تو عروسی وحید بابایی گفت رو کارت هدیه بنویس: از طرف: خانواده نو بها ر ... پدر و پسر و مادر!   میگفت همش فکر میکنم نی نی پسره!   3 نوشته شده در دوشنبه یکم شهریور 1389 ساعت 19:48 سلام نی نی ... دو روز پیش یعنی شنبه با بابایی رفتیم سونو. دیدیمت کوچولوی ناز! بابایی خیلی هیجان زده و خوشحال بود...
17 دی 1389
1